جدول جو
جدول جو

معنی غله دادن - جستجوی لغت در جدول جو

غله دادن
(دَ گُ تَ)
دادن گندم و جو و ارزن و امثال آن. دادن غله. غله کردن، کرای سرای و کلبه و کاروانسرا و جز آن را دادن. رجوع به غلّه شود:
فراز گنبد سیمینش بنشستم به کام دل
ز زر و سیم گنبدرا به کام او دهم غله.
عسجدی.
- غله بازدادن، سود دادن. بهره مندکردن:
صحبت چو غله نمیدهد باز
جان در غله دان خلوت انداز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
غله دادن
چاش دادن، سلاک پرداختن، بهره دادن دادن گندم و جو و ارزن و مانند آن، کرایه خانه و کلبه و کاروانسرا و جز آن را دادن، غله باز دادن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مزه دادن
تصویر مزه دادن
کنایه از خوشایند بودن، مزه داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غسل دادن
تصویر غسل دادن
شستشو دادن، شستن، غسلی که در آن بدن میت طبق دستور شرع و با شیوۀ خاصی ابتدا سر و گردن، بعد طرف راست و سپس طرف چپ بدن شسته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غصه دادن
تصویر غصه دادن
کسی را اندوهگین ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلت دادن
تصویر غلت دادن
کسی یا چیزی را در روی زمین از یک پهلو به پهلوی دیگر گرداندن، غلتانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غره دادن
تصویر غره دادن
فریفتن، حیله کردن، فریب دادن، کلک زدن، تنبل ساختن، گول زدن، دستان آوردن، نارو زدن، سالوسی کردن، مکر کردن، ترفند کردن، تبندیدن، اورندیدن، پشت هم اندازی کردن، گربه شانه کردن، خدعه کردن، غدر کردن، مکایدت کردن، شید آوردن، حقّه زدن، چپ رفتن، کید آوردن، غدر داشتن، غدر اندیشیدن، نیرنگ ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غله دان
تصویر غله دان
انبار غله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غله دان
تصویر غله دان
قلک، قلّک، ظرفی با سوراخ تنگ که در آن پول پس انداز می کنند، غولک، غوله برای مثال خانۀ غولند بپردازشان / در غله دان عدم اندازشان (نظامی۱ - ۱۴)
فرهنگ فارسی عمید
(دَ دَ)
در مغلطه انداختن. (آنندراج). به غلط افکندن. به اشتباه انداختن. فریفتن. گمراه کردن:
چو گل گر خرده ای داری خدا را صرف عشرت کن
که قارون را غلطها داد سودای زراندوزی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(غَلْ لَ / لِ غَ لَ / لِ)
انبار غله. (ناظم الاطباء) :
صحبت چو غله نمی دهد باز
جان در غله دان خلوت انداز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(غُلْ لَ / لِ / غُ لَ / لِ)
کوزه ای را گویند که سر آن را به چرم خام بگیرند و در میان آن سوراخی کنند، و راهداران و تمغاچیان دارند تا زری را که از مردم بستانند در میان آن کوزه بیندازند، و در بعضی مزارات و بقعه ها مجاوران و خادمان مثل کوزه دارند و زری را که مردمان به طریق نذر بیاورند در آن اندازند. (فرهنگ جهانگیری). به معنی غلک است و آن کوزه ای باشد که سر آن را به چرم گیرند و سوراخی در آن چرم کنند و تمغاچیان و راهداران و قماربازان و غیرهم زری که از مردم گیرند در آن ریزند، و با ثانی غیر مشدد هم به نظر آمده است. (برهان قاطع) (از آنندراج). غولک دان. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). غلّک. قلک، به معنی زمین و گورستان نیز آمده است. (انجمن آرا). رجوع به مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(دَ خَ تَ)
غلطانیدن چیزی مدور در سطحی، یعنی برروی خود به حرکت آوردن. غلطانیدن چیزی گرد یا استوانه ای با زخم و ضربتی. غلت دادن: غل دادن یک گلوله
لغت نامه دهخدا
(لَ/ لِ زَ دَ)
رها کردن. واگذاشتن. واگذار کردن. سر دادن. (یادداشت مؤلف) :
عشق بر دل قرعه زد چون دل نصیب او رسید
راه پیش او گرفتم دل به او دادم یله.
مسعودسعد.
، تکیه دادن. تکیه کردن. به درازا به پشت تکیه به جایی نرم کردن. بر متکا یا مبل یا صندلی یله دادن، یعنی: تکیه دادن. لم دادن. لمیدن. در حال استراحت کامل به چیزی تکیه دادن. (از یادداشت مؤلف) ، بی کار و بی عار شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا رُ دَ)
جایزه دادن. پاداش دادن. احسان کردن. اجازه. رجوع به صلت و صله شود
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ)
غلطانیدن. غلتانیدن. گردانیدن بر روی خود. گردانیدن به پهلو.
- غلط دادن آواز، تحریر صوت. ترجیع. در گلو گردانیدن آواز
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ دَ)
غمگین کردن. رجوع به غصه شود
لغت نامه دهخدا
(بِ دَ دَ)
مراسم چهلم مرگ کسی را بوسیلۀ اطعام مساکین بجا آوردن. اطعام کردن چهل روز پس از مرگ کسی. مشروبات و مأکولات دادن به فقرا و مساکین و دیگر اشخاص در روز چهلم مرگ عزیزی یا بزرگی. چله گرفتن و مراسم چهلم مرده را برگزار کردن. و رجوع به چله و چله گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(نَءْطْ)
قبول کردن دختر صیغۀ نکاح را. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به بله بران و بله بری و بله گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ خوَ / خُ دَ)
غلتانیدن. غلطانیدن. غلط دادن.
- غلت دادن آواز، تحریر. ترجیع صوت. بگردانیدن آواز. نغمه زدن در آواز. ترنم کردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از صله دادن
تصویر صله دادن
جایزه دادن، احسان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بله دادن
تصویر بله دادن
قبول کردن دختر صیغه نکاح را، بله گرفتن ازدختر در صیغه عقد
فرهنگ لغت هوشیار
صلاگفتن صلازدن: فرا خواندن فرا خوانی هلا گفتن آواز دادن برای طعام و جز آن دعوت کردن، آواز دادن برای طعام، خواندن، طلبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چغلی دادن
تصویر چغلی دادن
گزارش دادن خطاهای کسی بمافوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلا دادن
تصویر جلا دادن
پرداختن پاکیزه کردن، پرداخت کردن، صیقل دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه دادن
تصویر راه دادن
گذاشتن راه برای کسی تا بگذرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چله دادن
تصویر چله دادن
مراسم چهلم مرگ کسی را بوسیله اطعام مساکین و دیگران بجا آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غصه دادن
تصویر غصه دادن
اندا کاندن اندوهگین کردن اندوه دادن ایجاد اندوه کردن غمگین ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلت دادن
تصویر غلت دادن
غلتانیدن، یا غلت آواز. بگردانیدن آواز ترجیع صوت تحریر
فرهنگ لغت هوشیار
پر خو هم آوای پرتو فاکون (گویش گیلکی) کنور چاشگاه غول غوله غلک پارسی است غولک انبار غله. یا غله دان عدم. زمین ارض. کوزه ای که سر آن را بچرم خام گیرند و در میان آن سوراخی کنند و پول درآن ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غل دادن
تصویر غل دادن
غلتانیدن چیزی مدور در سطحی
فرهنگ لغت هوشیار
غلتانیدن، یا غلت آواز. بگردانیدن آواز ترجیع صوت تحریر. باشتباه انداختن در غلط افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غل دادن
تصویر غل دادن
((~. دَ))
غلتاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غله دان
تصویر غله دان
انبار غله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یله دادن
تصویر یله دادن
((~. دَ))
لم دادن، تکیه دادن به چیزی به نحوی که بدن در حال استراحت کامل قرار گیرد
فرهنگ فارسی معین